ON MY OWN

ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

از علم تا علم کوه

و آنگاه که به قله کوه رسیده باشید؛ بالا رفتن را آغاز می کنید.

پیامبر، جبران خلیل جبران

شام آخر:

شب دیر هنگام  و شنیدن صدای غرش صاعقه و نوازش­های قطرات باران بروی تن چادر و شرشر رودخانه سرد برف چال­های علم کوه، حس غربت و دوری از خانه را با خود به اعماق فراموشی­ها خواهد سپرد و حال فکرت همان جایی است که خود در آن هستی، تعهدی ابدی به کوه برای عاشق بودنش تا به روز فصال وصل خود و تمام آن چه که تو را به آغوش خود می­کشاند.

کوه ها براستی که آیینه ای ازتجلی خداوندگارند موجوداتی دوست داشتنی، بزرگ، خطرناک و لذت بخش با احساس­های خود شیفتگی، غرور و شوخ طبعی­های فراوانشان.

میدانید چرا گاهی اوقات که پا بروی دامنه برفی کوه ها می­گذارید به ناگه بهمن می­آیید و زیر پایت خالی می­شود و در نهایت در اندرون ابدی، کوه را در آغوش می­گیری؟

چراکه کوه­ها آن­قدر تنها و عاشق آدمیان­اند که وقتی انسانی بروی آن­ها پا می­گذارند دست پاچه می­شوند و می­خواهند خودی نشان دهند و بگویند صبر کن بگذار خودم را نشانت دهم این واقعیت هستی من نیست. من هیچ وقت تنی سپید ندارم و آن­قدرها که فکر می­کنی سرد نیستم بلکه آتشی در خود دارم از جنس عشق و زندگی و تنی سیا برای میزبانی از همه موجوداتی که خود آن­ها را آفریده و و با آب جویبارهایم میزیانم.

و در آخر چنان عاشق پیشه، دیوانه وار برف­ها را از خود جارو می­کنند و تو را به درون خود می­کشاند تا با خاموش کردن زندگیت چراغ بزرگ هستی را پر سوزتر نشان دهد.

از علم تا علم کوه:

این سفر همچون دماوند برای بار اول نبود، قبلا در سال 93 یک بار علم آمده و از مسیر حصارچال یک روزه قله را زده و راه خانه را در پیش گرفتیم گویی که گرگ دنبالمان کرده باشد هیچ گاه نه­ایستادیم تا ضبری سنگ ها و صدای باد در لابه لای سخره هایش با درفش سفید آن که در حال معاشقه  ابدی هستند و صدای آب بروی تنش را بشنویم و ببینیم همان­گونه که خورشید از گرمای خود استفاده نمی­کند کوه ها هم از یخچال و برف چال­های خود استفاده نمی­کنند و آب­ها نیز بخاطر دیگران راه سخت بازگشت به سوی دریاها را در پیش می­گیرند.

هیچ گاه آن وقت ها کوه را درک نمی­کردم هیچ گاه به صدای دعوتش گوش نسپردم بخاطر همین فکر می­کنم گویی که این بار علم کوه از آمدنمان خوشحال باشد سرشوخی را باز کرده بود و صبح ها هوا کاملا آفتابی و عصرها باران و رعد برق به راه می­انداخت و خودی نشان میداد و کلاسهایمان را تعطیل می­کرد. جالب است حتی روز صعود اینبار صبح زود وقت رفتن بارانش گرفت و عصر این­بار آرام و آفتابی بود.

و این پایانی غم انگیز برای شوخی­هایش بود چرا که همان گونه که من دلم برای رفتن و جا گذاشتن همه آن چند روز خاطره، احساس خوبی و بدی­ها و بلاخره نگاه کردن تن نیمه عریان و زیبای کوه­های علم کوه تنگ شده بود علم کوه نیز گویی با آوردن هوای آفتابی در پی دل جویی از ما بوده باشد دلش تنگ آن میزبانان کوچک شده بود.

این سفر بسیار مهمی برای من بود جایی بود که در آن برای اولین بار تجربه های زیادی را کسب کردم تجربه پوشیدن کرامپون و بالا رفتن در شیب تند، یادگیری کارگاه های متنوع از اساتیدی مانند استاد فراهانی و سیدی و بلاخره آشنایی با تقریبا نصف بیشتر مربیان فدراسیون کوهنوردی و زیارت یکایک تمام آن­هایی که در عاشق پیشگی کوه استادند و هنوز از عشق مابین خود و کوه دست نکشیده­اند و براستی این مهم را در همان روزهای اول می­توان دید.

چه بسیار بودند بچه هایی که همان روز اول برای بازگشت لحظه شماری می­کردند و باران گرفتن­های عصر و تعطیلی کلاس­ها را آرزو داشتند. و دیگر در روزهای آخر نایی برای ماندن حتی در واندربن برای یک شب را هم نداشتند و این درمقایسه با تمام آنانی که بر دامن مادر همه کوه ها، هیمالیا سوار شده اند و نه تنها 4 یا 12 روز بلکه برای شاید ماه­ها بروی تن پوشیده و حجابی آن به عشق ورزی با کوه سپری کرده اند و با این وجود در لحظات آخر هنگام بازگشت بغض گلویشان را از این جدایی میگیرد و لبخند بر لب های خود را حتی در کمپ های چهار نمی­بازند. بیسار جای تامل داشت.

هیمالیا تنها کسانی که به واقع عاشق آن­اند را می­پزیرد و عاشقان راستین خود را هم اجازه بازگشت می­دهد. ولی هوس بازان و عاشقان ناراستین را  در درون و برون خود تا ابد زنده و بدون تغییر نگه می­دارد و به خاک نمی­فروشد و اجازه بازگشت به طبیعت را نمیدهد.

حقیقتا روزهای سختی داشتیم ولی در مقایسه با آنچه که بچه های سال های 93 و 94 تعریف می­کردند بیشتر به یک برنامه گلگشت شباهت داشت. من که عاشق آن لحظات بودم و این با گذر زمان بیش از پیش نمایان میشد.

پرده آخر:

اما براستی آنچه که بسیار زیباتر از همه این ها بود دادن یک ملیت و زدودن تمام جنسیت­ها به تمام میزباناش بود آن بالا بالاها دیگر مهم نیست اهل کجا و چه هستی هرچه باشی حال در دامن کوه تنها یک ملیت داری و آن کوهنورد بودنت است و جنسیت ها به کل رنگ میبازند و همه در یک صف پشت سر هم قله ها را لمس میکنند و دامن کوه ها را طواف.

و این همان نوای کوهستان است، یک رنگی و دوستی جاویدان همچون کوه­ها که بجز پرچم سفید درفش دیگری ندارند.

مابقی ماجرا ها در خور ذکر کردن نیست بجز دایگی برای بخشی از بچه­های که آن بالا بودند و سردردهای راه بازگشت از آن همه بدو بدوها و راضی نگه داشتن آنان.

گزارش  دومین اردوی آوزشی, آمادگی و انتخابی تیم ملی امید 96 

ساکو شجاعی

تیر 96

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز